۰۵ آبان ۱۴۰۲
ماجرای پیرمرد قمی و مرد سیاه تنومند
یکدفعه با مرد سیاه و تنومندی برخورد کردم، او به من اعتراض کرد و فریادی کشید که صدایی به آن هولناکی نشنیده بودم و از آن صدا ترسیدم [گفت:] خدا به تو سلامتی بدهد، چه می خواهی؟ از ترس سرجایم ایستادم و در حالی که هنوز متحیر بودم، آن مرد سیاه از جلوی نظرم ناپدید شد.