تاریخ انتشار :

نخستین مسلمانان

نخستین جلوه حقیقت

واقعه اسلام ، از روزی آغاز می گردد که پیامبر گرامی به رسالت مبعوث شد.وآن حوادثی به دنبال داشت. تاریخ روزی که رسول اکرم “صَلّی اللهُ عَلَیهِ وسَلَم” برای هدایت مردم برانگیخته شد و از طریق فرشتۀ وحی ، ندآی (( إنَّکَ لَرَسُولُ الله! )) در گوش او ظنین انداخت،وظیفۀ سنگینی بر عهده گرفت

 به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان ) واقعه اسلام ، از روزی آغاز می گردد که پیامبر گرامی به رسالت مبعوث شد.وآن حوادثی به دنبال داشت. تاریخ روزی که رسول اکرم “صَلّی اللهُ عَلَیهِ وسَلَم” برای هدایت مردم برانگیخته شد و از طریق فرشتۀ وحی ، ندآی (( إنَّکَ لَرَسُولُ الله! )) در گوش او ظنین انداخت،وظیفۀ سنگینی بر عهده گرفت،وظیفۀ خطیری که پیامبران دیگز نیزبر عهده داشتند،آن روز، خظ مشی (( امین قریش )) روشن تر و هدف او واضح تر شد. ما پیش از تشریح نخستین حوادث بعثت،لازم است دربارۀ لزوم بعثت پیامبران و نقش پیامبران در اصلاح اجتماع توضیحاتی بدهیم؛

دیگر مطالب و تصویر سازی ها در مورد حضرت خدیجه را اینجا ببینید

fa-jaleb-tower-saudi-16

جای گفتگو نیست که زندگی اجتماعی در عین سودمند بودن ، مفاسدی را نیز در بر دارد و انحراف های فراوانی را بدنبال می آورد. به همین دلیل، خدای بزرگ مربیانی را اعزام کرد که”علاوه بر تربیت فردی بشر” در حد امکان از انحراف ها و کج روی ها بکاهند و با تنظیم قوانین روشن، چرخ های اجتماع را در مسیر صحیح به راه اندازند.{این مطلب به طور روشن از ایۀ زیر استفاده میشود(کانَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یَهْدی مَنْ یَشاءُ إِلی‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ همه مردم یک گروه بودند ( که بدون شریعت آسمانی طبق اقتضای عقولشان زندگی می کردند ، اما کم کم در امور دنیوی خود به اختلاف افتادند ) پس خداوند پیامبران را  مژده رسان و بیم دهنده برانگیخت و همراه آنها کتاب را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داوری کند. ( سپس در خود کتاب اختلاف پیدا شد که گروهی اصل آن یا معارفی از آن را نپذیرفتند ) و اختلاف در آن را پدید نیاوردند مگر کسانی که کتاب به آنها داده شد آن هم پس از آنکه دلایل روشنی ( در این باره ) برای آنها آمد ، از روی حسد و برتری طلبی در میان خودشان. پس خداوند کسانی را که ایمان آوردند ، به توفیق خود ، به حقی که در آن اختلاف داشتند راهنمایی نمود و خداوند هر که را بخواهد به راهی راست هدایت می کند.بقره ایۀ ۲۱۲)}

امین قریش در کوه حراء

کوه حراء، در شمال (( مکّه )) قرار دارد. به فاصله نیم ساعت می توان به قله ان صعود کرد، ظاهراین کوه را تخته سنگ های سیاهی تشکیل می دهد و کوچک ترین اثار حیات در آن دیده نمی شود. در نقطه شمالی آن، غاری است که انسان پس از عبور از میان سنگ ها می تواند به آن برسد که ارتفاع به قدر قامت انسان است. قسمتی از داخل غار با نور خورشید روشن می شود و قسمتهای دیگر آن در تاریکی دایمی فرو رفته است.

همین غار، از اشنای صمیمی خود، شاهد حوادثی است که امروز هم مردم به عشق استماع این حوادث از زبان آن غار ، به سویش می شتابند و با تحمل رنج های فراوان، خود را به آستانۀ آن می رسانند که از آن، سرگذشت (( وحی )) و قسمتی از زندگی آن رهبر بزرگ جهانِ بشر را استفسار کنند. ان غار نیز با زبان حال خود می گوید؛ این نقطه عبادت گاه (( عزیز قریش )) است. او شب ها و روزها ، پیش از انکه به مقام رسالت برسد، در این جا به سر می برد.وی،این محل دور از غوغا را برای پرستش و عبادت انتخاب کرده بود. تمام ماه رمضان ها را در این نقطه می گذراند و در غیر این ماه گاه و بیگاه به ان جاه پناه می برد. حتی همسر عزیز او می دانست که هر موقع عزیز قریش به خانه نیاید، به طور قطع در کوه (( حراء )) مشغول عبادت است؛ هر موقع کسانی را دنبال او می فرستاد ، او را در انجا مشغول عبادت و تفکر پیدا می نمودند.

او پیش از انکه به مقام نبوت برسد؛ در باره دو موضوع بیشتر تفکر می کرد:

اول، او در ملکوت زمین و اسمان به تفکر می پرداخت . در سیمای هر موجودی نور خدا، قدرت خدا و علم خدا را می دید و از این طریق روزنه هایی از غیب به روی خود گشود.

دوم درباره وظیفۀ سنگینی فکر می کرد که بر عهده وی گذاشته خواهد شد. اصلاح جامعه در ان روز با ان فساد و انحطاط در نظر او کار محالی نبود، ولی اجرای برنامه اصلاحی نیز خالی از رنج و مشقت نبود. از این لحاظ، فساد زندگیِ مکّیان و عیاشی (( قریش)) را می دید ودر نحوه اصلاح آنان به فکر فرو می رفت.

از پرستش و خضوع مردم در برابر بتان بی روح و بی اراده متأثر بود و آثار ناراحتی در چهره او نمایان می شد، ولی از انجا که مامور به بازگویی حقایق نبود، از باز داری مردم خود داری می فرمود.

اغاز وحی

فرشته ای از طرف خدا مأمور شد ایاتی چند به عنوان طلیعه و اغاز کتاب هدایت و سعادت، برای (( امین قریش )) بخواند تا او را به کسوت نبوّت مفتخر سازد.ان فرشته، همان (( جبرئیل )) و ان روز (( مبعث )) بود که در آینده ، در این خصوص گفت وگوخواهیم کرد.

بی شک، رو به رو شدن با فرشته، امادگی خواستی لازم دارد؛ تا روح شخصی بزرگ و نیرومند نباشد، تاب تحمل بار نبوت و ملاقات فرشته را نخواهد داشت.(( امین قریش )) این آمادگی را با عبادت های طولانی ، تفکرهای ممتد و عنایات الهی به دست آورده بود. به نقل از بسیاری از سیره نویسان، پیش از روز بعثت خواب ها و رؤیاهایی می دید که مانند روز روشن دارای واقعیت بود.پس از مدتی لذت بخش ترین زمان ها برای او، ساعت خلوت و عبادت در حال تنهایی بود. او به همین حال به سر می برد، تا اینکه در روز مخصوصی فرشته ای با لوحی فرو آمد و ان را در برابر او گرفت و به او گفت؛ (( إقرَء )) یعنی بخوان. ناگهان در خود احساس کرد می تواند لوحی که در دست فرشته است، بخواند. در این موقع ایات را که در حقیقت دیباچه سعادت بشربشمار می رود خواند.

بخوان به نام پروردگارت که جهان را افرید، کسی که انسان را از خون بسته خلق کرد، بخوان و پروردگار تو گرامی است، ان که قلم را تعلیم داد و انچه را که نمی دانست، اموخت.((علق ایه ۱-۵))

جبرئیل مأموریت خود را انجام داد و پیامبر نیز پس از نزول وحی، از کوه (( حراء )) پایین آمد و بسوی خانه (( خدیجه )) رهسپار شد.((سیره ابن هشام،جلد۱ ص ۲۳۶؛صحیح بخاری،ج ۱ص ۳؛این بخش از حدیث کاملا صحیح و متین است، ولی در ذیل حدیث پیرایه ای دارد که قطعاً مردود است.  ))

ایات یاد شده، برنامۀ اجمالی رسول گرامی را روشن می کند، وبه طور اشکار می رساند که اساس آیین او را قرائت و خواندن، علم و دانش و به کار بردن قلم تشکیل می دهند.

دنبالۀ نزول وحی

روح بزرگ پیامبر با نور وحی نورانی شد. آن چه را از فرشته ( جبرئیل ) آموخته بود، در صفحۀ دل ضبط کرد. پس از این جریان، همان فرشته او را خطاب کزد: ای محمد! تو رسول خدایی و من جبرئیلم. گاهی گفته می شود که این ندا را هنگامی شنید که از کوه (( حراء )) پایین آمده بود؛ او دو پیش آمد او را در اضطراب و وحشت فرو برد، از ان جهت که وظیفه بزرگی را عهده دار شده است.

البته این اضطراب تا حدی طبیعی بود و منافاتی با یقین و اطمینان او، به درستیِ انچه به او ابلاغ شده ندارد، زیرا روح هر اندازه توانا باشد، هر اندازه وابسته به دستگاه غیب و عوالم روحانی باشد؛ باز در آغاز کار، وقتی با فرشته ای که تا به حال با او روبرو نشده است مواجه گردد، آن هم در بالای کوه، چنین اضطراب و وحشتی به او رخ می دهد و بعد ها این اضطراب از بین می رود.

اضطراب و خستگی فوق العاده، سبب شد که راه خانۀ (( خدیجه )) را پیش گیرد. وقتی وارد خانه شد، همسر گرامی اثار اضطراب و تفکر را در چهره اش دید. جریان را از او پرسید، آن چه را که اتفاق افتاده بود، برای  (( خدیجه )) شرح داد. او با دیده احترام به او نگریست و در حق او دعا کرد و گفت: خدا تو را یاری خواهد کرد.

سپس رسول اکرم احساس خستگی کرد، رو به خدیجه نمود و فرمود: (( دثّرینی؛ مرا بپوشان )) خدیجه او را پوشانید و اندکی به خواب فرو رفت.

خدیجه پیش (( ورقه بن نوفل )) می رود

(( ورقه )) از دانایان عرب بود و مدتها پس از خواندن انجیل مسیحی شده بود؛ وی عمو زاده (( خدیجه )) بود. همسر گرامی پیامبر، برای اینکه ان چه را از شوهر گرامی خود شنیده است با وی در میان بگذارد، پیش او رفت و گفتار پیامبر را مو به مو برایش شرح داد. (( ورقه )) در پاسخ دختر عموی خود این چنین گفت: پسر عموی تو راست گو است، انچه بر او پیش امدده اغاز پیامبری است و آن ناموس بزرگ ( رسالت ) بر او فرود می آید و…

این ها چکیده روایات تاریخی متواتری است که در دست داریم و در همه جا نوشته شده است، ولی در لابه لای همین سر گذشت، چیزهایی به چشم می خورد که با آگاهی و شناختی که از پیامبر داریم تطبیق نمی کند. گذشته از این، با آن چه تا به حال از زندگی آن مرد بزرگ خوانده ایم، سازگار نیست، لذا این ها را یا باید جزء افسانه های تاریخ بدانیم یا باید ان را تأ ویل کنیم.

پیش گامان ایمان

پیشرفت ایین اسلام و نفوذ آن در جهان، تدریجی بوده است. در اصطلاح قرآن، به کسانی که در پذیرش و نشر ان پیش گام بودند،(( السّابقون )) گفته می شود و سبقت به گرایش به آیین پیامبر در صدر اسلام، ملاک فضیلت و برتری بود. بنابراین، باید با کمال بی طرفی از روی مدارک صحیح، موضوع را برسی کنیم و پیش گام ترین فرد از زنان و پیش گام ترین مرد را در پذیرش اسلام بشناسیم.

خدیچه

خدیجه نخستین زنی است که به پیامبرصَلّی اللهُ عَلَیهِ وسَلَم ایمان آورد و در این موضوع مخالفتی مشاهده نمی شود.(( سیره این هشام،ج۱ ص ۲۴۰ )) ما برای اختصار، یک سند تاریخی بزرگ را که مورّخان از یکی از زنان پیامبر نقل کرده اند می اوریم:

عائشه می گوید: من بر همسری از همسران رسول خدا حسادت نورزیدم، جز بر (( خدیجه )) که او را درک نکردم و پیامبر خدا ازخانه بیرون نمی امد، مگر این که از خدیجه به نیکی یاد می کرد. روزی پیامبر از او یاد کرد؛ حسودی کردم و گفتم: خدیجه جز یک زنِ پیر، چیزی نبود؛ خدا بهتر از ان را به تو داده است، در این موقع خشم، وجود پیامبر را فرا گرفت و جلوی موهایش لرزید و فرمود:

نه، سوگند به خدا: خدا به جای ان، بهترش را به من نداده است، زیرا او به من ایمان اورد؛ موقعی که مردم نپذیرفتند، مرا تصدیق کرد، در حالی که مردم مرا تکذیب کردند، مرا با مالش کمک کرد؛ در صورتی که مردم مرا محروم ساختند. خدا از او به من اولادی داد و از دیگر همسرانم محروم ساخت. ((بحارالانوار،ج ۱۶ ص ۸؛ اسدالغابه ، ج۵، ص ۴۲۸ و صحیح مسلم، ج۷ ص ۱۳۴٫))

گواه دیگر بر پیش قدم بودن خدیجه بر تمام زنان جهان، همان سرگذشت اغاز وحی و نزول قرآن است، زیرا هنگامی که رسول گرامی، از ((غار حراء)) پایین امد و سرگذشت خود را با همسر خود در میان گذاشت، بلافاصله تصریحاً و تلویحاً ایمان همسر خود را شنید. علاوه بر ان مکرر از کاهنان و دانایان عرب، اخباری راجع به نبوت شوهر خود شنیده بود و همین اخبار و صداقت و درستی او سبب شد که با جوان هاشمی ازدواج کند.

علی عَلیه السَلام

شهرت قریب به اتفاق میان مورّخان، اعم از سنی و شیعه این است که نخستین کسی که از مردان، به پیامبر ایمان اورد، علی بود. در برابر این قول مشهور، اقوال نادری نیز در تاریخ به چشم می خورد که ناقلان ان ها مخالف آن را نیز نقل کرده اند؛ مثلاً گفته می شود که اول کسی که به او ایمان آورد، پسر خواندی وی، زیدبن حارثه و یا ابوبکر بوده است، ولی دلایل زیادی- که ما فقط مختصری از ان را در اینجا می اوریم- بر خلاف دو قول مزبور گواهی می دهد.برخی از ان دلائل عبارتند از:

۱٫علی در دامان پیامبر بزرگ شده بود

علی عَلیه السَلام از دوران کودکی در خانه پیامبر پروزش یافته و پیامبر بزرگ، بسانِ پدری مهربان و دلسوز در تربیت او می کوشید. عموم سیره نویسان بطور اتفاق می گویند:

پیش از بعثت پیامبر، خشکسالی عجیبی در مکه بوجود امد. ابوطالب، عموی پیامبر که عایله زیادی داشت و بزرگ قریش بود؛ وضع درامد او با هزینه او چندان متوازن نبود و نسبت به برادر خود ((عباس)) چندان ثروتی نداشت. وضع زندگی ابوطالب در چنین سالی پیامبر را بران داشت،با عموی دیگر خود ((عباس)) مذاکره کند و قرار بر این شد که برای گشایش کار ((ابوطالب)) برخی از فرزندان ابوطالب را به خانۀ خود ببرند، تا از این راه به هزینه زندگی او کمک کنند و در نتیجه ((علی)) را پیامبر و ((جعفر)) را عباس به خانه خود برد.((سیره ابن هشام،ج۱،ص ۲۴۲ ))

در چنین وضعیتی باید گفت: روزی که علی به خانه پیامبر رفت، کمتراز هشت سال نداشت، زیرا منظور از بردن علی این بود که گشایش در کار بزرگِ مکّه ( ابوطالب ) پدید اید و بچه ای که سن و سال او کمتر از هشت باشد، علاوه بر اینکه جدا نمودن او از پدر و مادر، کارِ بسیار دشواری است، چندان تاثیری در زندگی ابوطالب پدید نمی اورد.

بنابراین، باید سن او را طوری فرض کنیم که بردن او در وضع زندگی پدر تاثیرقابل توجهی داشته باشد. در چنین صورتی چطور می توان گفت که بیگانگان مانند زیدبن حارثه و دیگران از اسرار وحی اطلاعی پیدا کرده بودند، ولی عموزاده او که از همه به او نزدیک تر و در تمام اوقات با وی بود؛ از اسرار الهیِ نازل بر پیامبر بی اطلاع بوده است؟

منظور پیامبراز تربیت علی این بود که تا حدی خدمات (( ابوطالب )) را جبران کند و درنزد پیامبر چیزی عزیز تر و گرامی تر از این نبود که فردی را به راه راست هدایت کند. با این حال، چطور می توان گفت پیامبر عموزاده خود را که یک فرد روشن ضمیر و با هوش بود، از این نعمت عظیم محروم سازد! خوب است این گفتا را از زبان خود علی عَلیه السَلام  بشنویم.

وی در خطبه (( قاصعه )) منزلت و نزدیکی خود را با پیامبر چنین تشریح می کند:

شما قدر و منزلت مرا از سوی رسول خدا صَلّی اللهُ عَلَیهِ وسَلَم  به سبب خویشاوندی نزدیک و جایگاه مخصوص و احترامی- که نزد ان حضرت داشتم- می دانید، زمانی که کودکی مرا در کنار خود پرورش داد و به سینه اش می چسبانید، در بسترش در اغوش می داشت و بوی خوش او را استشمام می کردم…و من پی او می رفتم مانند رفتن بچه شتری پیِ مادرش! در هر روز از فضایل اخلاقی خود، نشانه ای اشکار می کرد و پیروی از ان را به من امر می فرمود و در هر سالی در حراء (پیش از رسالتش) اقامت می نمود، من او را میدیدم و غیر من نمی دید.

در ان زمان، اسلام در خانه ای نیامده بود مگر خانۀ رسول خدا و خدیجه و من سوم ایشان بودم؛ نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوت را استشمام می کردم…

طبری در تاریخ خود از (( ابن اسحاق )) چنین نقل می کند: نخستین کسی که به پیامبر ایمان اورد و او را تصدیق کرد، علی بن ابی طالب بود. او در این روز ده سال داشت و از نعمت های خدا بر علی عَلیه السَلام این است که قبل از اسلام در اغوش پیامبر پرورش یافته است ((تاریخ طبری ج۲، ص۵۷ ))

  1. علی و خدیجه با پیامبر نماز می خوانند.

ابن اثیر در اسدالغابه ابن حجر در الاصابه ، ترجمۀ (( عفیف کندی )) و بسیاری از دانشمندان تاریخ، داستان زیر را از او نقل می کنند: وی می گوید:

در روزگار جاهلیت، وارد (( مکّه )) شدم میزبانم (( عباس بن عبدالمطلب )) بود و ما دو نفر در کنار (( کعبه )) بودیم، ناگهان دیدیم مردی امد، در برابر (( کعبه )) ایستاد و سپس پسری را دیدم که امد در طرف راست او ایستاد؛ چیزی نگذشت زنی را دیدم که امد در پشت سر انها قرار گفت ومن می دیدم که این دو نفر به پیروی از ان مرد، رکوع و سجود می نمودند. این منظرۀ بی سابقه حس کنجکاوی من را تحریک کرد که جریان را از (( عباس )) بپرسم، او گفت:

ان مرد محمد بن عبدالله است و ان پسر، عمو زاده اش و زنی که پشت انها است، همسر محمد است. سپس گفت: برادر زاده ام می گوید: روزی فرا خواهد رسید که خزانه های (( کسرا )) و (( قیصر )) را در اختیار خواهد داشت، ولی به خدا سوگند، روی زمین کسی پیرو این ائین نیست، جز همین سه نفر، سپس راوی گوید: ارزو می کنم ای کاش من چهارمین نفر انها بودم!

این سخن را حتی کسانی که از نقل فضایل علی کوتاهی می ورزند نیز نقل کردند.(( برای اطلاع بیشتر به الاصابه ج۲،ص۴۸۰، و تاریخ طبری ج۲،ص ۲۱۱، کامل ج۲، ص ۳۷و۳۸، اعلام الوردی ص ۲۵ و اسدالغابه ج۳، ص ۴۱۴٫))

  1. منم صدیق اکبر

در میان خطبه ها و کلمات آن حضرت، این جمله و نظایر آن زیاد دیده می شود که می فرمود:

((من بنده خدا و برادر پیامبرم، منم صدیق اکبر و این جمله را کسی پس از من نگوید، جز این که دروغ گو باشد، با پیامبر هفت سال ((و در برخی روایات پنج سال وارد شده است و بر اساس قرائن زیادی باید گفت که؛ مقدار از این  سالها پیش از بعثت بوده)) پیش از انکه کسی با او نماز بخواند، نماز گزارده ام و من اول کسی هستم که با او نماز خوانده ام )).

  1. از پیامبر اکرم روایت های متواتربا تعبیرهای گوناگونی وارد شده است که می فرمود:

نخستین کسی که در کنار (( کوثر )) بر من وارد می شود، نخستین اسلام اورنده (علی بن ابی طالب) است.((مدارک این حدیث را در الغدیر ج۳،ص۳۲۰، چاپ نجف مطالعه نمایید))

وقتی انسان با کمال بی طرفی این روایات را برسی می کند، در نظرش پیش گام بودن علی قطعی می گردد و هیچ گاه دو قول دیگر را که از نظرِ نقل در اقلیت است، انتخاب نمی کند. بیش از شصت نفر از صحابه و تابعان، ((در کتاب الغدیر ج۳؛اسامی این شخصیت ها اورده شده است.)) طرف دار قول نخست ( علی اول کسی بود که ایمان اورد ) می باشند. حتی خود طبری که مطلب را مرّدد گذاشته و فقط به نقلِ قول اکتفا کرده و چنین می گوید: ابن سعید از پدر خود پرسید: (( ابوبکر )) نخستین کسی بود که ایمان اورد؟ گفت: نه، پیش از او بیش از پنجاه نفر به پیامبر گرویده بودند، ولی اسلام او بر اسلام دیگران برتری داشت.

مذاکرۀ مأمون با اسحاق

((ابن عبد ربه)) سرگذشت شیرینی را نقل می کند که خلاصه ان چنین است: ((مأمون مجلس مناظره ای تشکیل داد و ((اسحاق)) دانشمند معروف در رأس ان قرار گرفته بود.پس از ان که سبقت علی عَلیه السَلام بر دیگران، در پذیرش اسلام مسلم گردید، ((اسحاق)) گفت: هنگامی که علی ایمان اورد، کودکی بیش نبود، ولی (( ابوبکر)) مرد کاملی بوده است، از این نظر ایمان او بر ایمان علی برتری دارد.

مأمون یک مرتبه زمام سخن را به دست گرفت و گفت:

ایا پیامبر علی را دعوت کرد که در دوران کودکی و صباوت ایمان اورد، یا ایمان او الهام خدایی بود؟ هرگز نمی توان گفت که ایمان او الهام بوده است، زیرا ایمان پیامبر الهامی نبوده، بلکه به راهنمایی و سفارت جبرئیل از طرف خدا بوده است تا چه رسد به علی! بنابراین، روزی که پیامبر او را به اسلام دعوت کرد، ایا از پیش خود این کار را انجام داد، یا دستور خدا بوده؟ ما هیچگاه تصور نمی کنیم که پیامبر بدون دستور خدا، خود و دیگری را به زحمت و تکلیف بیندازد. پس ناچار باید گفت: دعوت پیامبر مستند به دستور خدا بوده است، ایا خداوند حکیم دستور می دهد که پیامبر یک کودک غیر مستعد را که ایمان و عدم ایمان او یکسان است، به دین اسلام دعوت کند؟ به طور مسلم این کار از خداوند دانا و حکیم سر نمی زند)) ((عقد الفرید ج۱،ص ۴۳))

بنابراین می توان نتیجه گرفت که ایمان علی ایمانی صحیح و پابرجا بوده که از ایمان و گرویدن دیگران کمتر نبوده است و بهترین مصداق این ایه ((وَ السّابقوُنَ السّابقُونَ اُولئکَ المُقَرَّبُون)) ، همان شخصِ ((علی بن ابی طالب بوده است)) .

دعوت سرّی

پیامبرگرامی، سه سال تمام به دعوت سرّی پرداخت و در این مدّت به جای توجه به عموم مردم، به فرد سازی عنایت نمود. مصالح وقت ایجاب می کرد که او دعوت خود را آشکار نسازد و با تماسهای سرّی، گروهی را به ایین خود دعوت کند و توانست جمعی را به ایین توحید جلب کرده و با پذیرش انان روبرو گردد. تاریخ، نام این شخصیت ها را که – در این مقطع از رسالت- به ایین او گرویده اند، یاد اور شده است. برخی از این افراد عبارتند از:

حضرت خدیجه، حضرت علی بن ابی طالب عَلیه السَلام ، زیدبن حارثه، زبیر بن عوام، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، طلحه بن عبیدالله، ابو عبیدۀ جراح، ابو سلمه، ارقم بن ابی الارقم، قدامه بن مظعون، عبدالله بن مظعون، عبیده بن حارث، سعید بن زید، خباب بن ارت، ابوبکر بن ابی قحافه، عثمان ابن عفان،ابوسلمه ابن عبد الاسد،سعید ابن زید ابن عمرو ابن نفیل، فاطمه بنت خطّاب، اسما خواهر ابوبکر،عایشه << در سیره ابن هشام اشاره ای به نام پدر عایشه نشده و بدلیل تشابه اسمی با فرزند ابوبکر ابی قحافه لازم به ذکر است که با توجه به ازدواج حضرت رسول اکرم با عایشه بنت ابوبکر در سال سیزده بعداز بعثت و قول معروف تاریخ نگاران بر سن عایشه که “نه” سال بوده قطع به یقین نمی توان او را همان عایشه دختر ابوبکر دانست >>  ، خبّاب ابن ارت، عمیرابن ابی وقّاص،عبدالله ابن مسعود،مسعود ابن قاری، سلیط ابن عمرو، برادرش حاطب ابن عمرو،عیّاش بن ابی ربیعه ابن مغیره، زن وی عامر بن ربیعه، عبدالله بن جحش،برادرش ابو احمدبن جحش، جعفربن ابی طالب،وهمسرش اسما بنت عمیس، حاطب بن حارث،و همسرش فاطمه بنت مجلّل، حطّاب بن حارث، سائب بن عثمان بن مظعون، مطّلب بن ازهر، رمله بنت ابی عوف،نحّام نعیم ابن عبدالله، عامربن فهیره، خالد بن سعید، همسروی امینه بنت خلف، حاطب بن عمرو، ابو خذیفه بن عتبه ابن ربیعه،واقدبن عبدالله، خالد و عامر و عاقل و ایاس – پسران بکیربن عبدیالیل، عمّاربن یاسر،صهیب و دیگر افرادی که در این مقطع به ایین اسلام گرویده و نبوت او را پذیرفته اند. (( سیره ابن هشام،ج۱،ص ۲۴۵ تا۲۶۲))

پیش گامی در اسلام منحصر به این افراد نیست، بلکه برخی مانند ((ابوذر)) برگروهی از این هفده نفر سبقت گرفته اند. ((ااسد الغابه، ج۱،ص ۳۰۸))

اشتراک گذاری :


آخرین اخبار