تاریخ انتشار :

مسیحی

ماجرای مسلمان شدن مرد مسیحی توسط امام رضا علیه السلام

همکاری مسیحی در اروپا داشتم که در دانشگاه تدریس می‌کرد. مدتی بود که این دوست چندساله در جست‌وجوی یافتن حقیقت برآمده بود و دربارۀ ادیان مختلف تحقیق می‌کرد.

 به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان )   به نقل از نونگار، دختری ایرانی‌تبار که زاده و پروردۀ کالیفرنیاست، در سفری به مشهد، به برکت خورشید خراسان، به ریشه‌های ایرانی‌اسلامی‌اش برمی‌گردد و ایمانش جانی دوباره می‌گیرد. او که هنوز احیای معنوی خود را مدیون امام‌رضا(ع) می‌داند، وبلاگی به نام «معجزات امام‌رضا(ع)» به راه می‌اندازد و در آن، به زبان انگلیسی، از خاطرات و معجزات زیارت امام رئوف می‌گوید. خاطرۀ زیر، حکایت مسلمان‌شدن مردی مسیحی در حرم امام‌رضاست که این جوان امام‌رضایی از زبان پدرش نقل کرده است.

کلید زیارت

همکاری مسیحی در اروپا داشتم که در دانشگاه تدریس می‌کرد. مدتی بود که این دوست چندساله در جست‌وجوی یافتن حقیقت برآمده بود و دربارۀ ادیان مختلف تحقیق می‌کرد.

ماه محرم سال ۲۰۱۳ که به اروپا رفته بودم، به او پیشنهاد کردم که در مجلس عزاداری امام‌حسین(ع) شرکت کند. پیش از آن، دربارۀ امام‌حسین(ع) و نهضت عاشورا چیزهایی به او گفته بودم. بعضی از دوستانم در اعتراض به این پیشنهاد می‌گفتند که فضای جلسات عزاداری و سینه‌زنی برای چنین آدمی مناسب نیست و ممکن است او را از اسلام فراری دهد. ولی من گفتم اگر واقعاً اعتقاد داشته باشیم که مجلس اباعبدالله(ع) برکت و شفاعت ایشان را درپی دارد، نباید چنین حرف‌هایی بزنیم؛ بلکه برعکس، باید امیدوار باشیم که این مجلس باعث آشنایی بیشتر او با اسلام بشود.

آن شب بعد از منبرِ یکی از روحانیان حوزۀ علمیۀ قم، سینه‌زنی بسیار پرشوری برگزار شد. بعد از اینکه همه رفتند، من و دوستم به‌سراغ سخنران مراسم رفتیم. دوستم گفت: «من همیشه با خودم فکر می‌کردم که چرا خدا دین خود را راحت در میان مردم حاکم نمی‌کند تا دیگر لازم نباشد که چنین ایثار و شهادت‌هایی صورت گیرد. ولی امشب با دیدن این‌همه عشق مردم به امام‌حسین(ع) به حکمت الهی پی بردم. حالا می‌فهمم که دین اتسلام فقط به‌خاطر چنین فداکاری‌هایی امروز زنده و مستحکم است و این‌همه عاشق دارد.»

حاج‌آقا به دوستم پیشنهاد کرد که اگر می‌خواهد این شور و عشق را بیشتر حس کند، به حرم امام‌رضا(ع) برود. او جواب داد: «دوست دارم به این سفر بروم؛ ولی بعید می‌دانم که شرایط فراهم شود. سرم هم خیلی شلوغ است و اگر بخواهم مرخصی بگیرم، کسی درک نمی‌کند که چنین سفری چقدر برایم مهم است. خانواده و سایر مشغله‌ها هم که جای خود دارد. درضمن، من تابه‌حال به ایران نرفته‌ام و اصلاً نمی‌دانم که برای سفر به ایران چه باید کرد!» روحانی به دوستم توصیه کرد که اگر مادرش نزدیک آن‌ها زندگی می‌کند، بیشتر به او سر بزند. با تعجب پرسیدم: «منظورتان این است که از مادرش بخواهد برایش دعا کند که این زیارت جور شود؟» جواب داد: «نه. خودِ همین شادکردن دل مادر کلید زیارت امام‌رضاست.»

از مشهد تماس می‌گیرم

دو هفته پس از برگشت از سفر اروپا، کسی از ایران با من تماس گرفت و خبر داد که قرار است همایشی در ایران درزمینۀ تخصصی همان دوست مسیحی‌ام برگزار شود. بی‌درنگ به یاد او افتادم و به طرف ایرانی قول دادم که حتماً این موضوع را با دوستم در میان خواهم گذاشت. ولی با شنیدن این جمله‌اش خشکم زد: «من از مشهد تماس می‌گیرم!»

همایش در اواسط ماه رجب و درست در زمانی برگزار می‌شد که دوستم می‌توانست چند روز مرخصی بگیرد. کارهای ویزا و بلیت هم خیلی زود جفت‌وجور شد. ما درست شب ۱۳ رجب، ولادت امیرالمؤمنین(ع)، به مشهد رسیدیم. وقتی می‌خواستیم به حرم برویم، دوستم گفت: «پیاده برویم. این‌جوری بیشتر شبیه زائران دیگر می‌شویم.»

چند دقیقه مانده به اذان مغرب، وارد صحن جامع رضوی شدیم. حرم مملو از جمعیت بود. دوستم خواهش کرد اول به روضۀ منوره برویم و به امام سلام دهیم: «من کلی حاجت دارم. شنیده‌ام کسانی که بار اول زیارتشان است، امام حاجتشان را می دهد.»

ضریح چشم‌های تو

دور ضریح، جمعیت موج می‌زد. اصلاً نمی‌شد به ضریح رسید. ولی پس از چند لحظه، انگار که دستی در کار باشد، در گوشه‌ای راه باز شد و دوستم خودش را به ضریح رساند.

چند دقیقه به ضریح چسبید و گونه‌اش را روی آن گذاشت. وقتی به‌طرفم برگشت، دیدم دارد مثل ابر بهار اشک می‌ریزد. معلوم بود که حالش کاملاً دگرگون شده است.

روز بعد به کتابخانۀ آستان‌قدس رفتیم و ما را به بازدید قسمت‌های مختلف کتابخانه بردند. در آنجا قرآنی به‌خط امام‌علی(ع) دیدیم. دوستم بعدها گفت که از نشستن در کتابخانه و دست‌کشیدن بر جلد قرآنی به‌خط شخص دوم عالم اسلام چه حس عجیبی داشته است.

اتفاق پیش‌بینی‌نشدۀ دیگری هم افتاد. دوستم سؤالاتی دربارۀ دین اسلام داشت که می‌خواست از عالمی بپرسد. کارکنان حرم نیم ساعت وقت ملاقات با یکی از روحانیان برایمان تعیین کردند؛ ولی ایشان سرش شلوغ بود و به قرار نرسید. البته کسی را به‌جای خودش معرفی کرد و این فرد دوم تا شب به سؤالات دوستم پاسخ می‌داد. آن‌روز غذای حضرت هم در مهمان‌سرا نصیبمان شد.
اَشهَدُ اَن…

حالا لحظه‌ای فرا رسیده بود که هیچ‌کداممان فکرش را هم نمی‌کردیم. دوستم که به‌شدت تحت‌تأثیر فضای معنوی حرم قرار گرفته بود، گفت: «حضور ملائک را در این حرم حس می‌کنم. وقتی کنار ضریح رفتم، با امام حرف زدم و کلی حاجت از ایشان خواستم. الان دیگر ایمان آورده‌ام که قرآن تنها کتابی است که قطعاً ازسوی خود خدا نازل شده است. به این نتیجه رسیده‌ام که اسلام می‌تواند با وجود همۀ استرس‌ها برایم ثبات و حس هدف‌داری به ارمغان بیاورد. حالا که به این چند ماه اخیر فکر می‌کنم، می‌بینم هیچ‌وقت تصورش را نمی‌کردم که امام‌رضا(ع) من را از اروپا به زیارت خودش دعوت کند. می‌خواهم درحضور امام‌رضا(ع) شهادتین را بگویم و مسلمان شوم.»

یادم آمد که همۀ این اتفاقات خوب این چند ماه در زندگی دوستم، به‌برکت آن مجلس عزای اباعبدالله(ع) افتاده است. به او گفتم: «همه می‌گویند هیچ‌کس از حرم امام‌رضا(ع) دست‌خالی برنمی‌گردد.»

اشتراک گذاری :


آخرین اخبار