لطفا خودتان را معرفی کنید.
به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان ) من ولوری آدامز از کشور سریلانکا هستم که تلفظ درستش شریلانکا است . ما یک جزیره هستیم که حدود هشت ساعت با اندونزی فاصله داریم .
جمعیت و شغل غالب سریلانکایی ها چه هست ؟
جمعیتی حدود ۲۴ میلیون نفر و شغل مردم آنجا گوناگون است . کشاورزی ,کار دستی و صنعت .
خانم ها چه می کنند ؟
در شهر یک عده سر کار می روند اما در روستا با چوب و پوست نارگیل صنایع دستی درست می کنند
خانم آدامز خانواده های سریلانکایی پر جمعیت هستند ؟
مثل ایران است قدیم شش و هفت تا فرزند اما الان یکی و دو تا . ما خودمان هفت نفر بودیم . چهار برادر و سه خواهر که یکی از آنها را از دست دادیم .
آنها کجا زندگی می کنند ؟
هیچ کدام سریلانکا زندگی نمی کنند .همه به کشور های دیگر رفته اند . من نیز به ایران آمدم . جوانان وقتی بزرگ می شوند دوست دارند بهتر زندگی کنند , به همین خاطر مهاجرت کردند .
البته ما دائما در تماس هستیم و سالی یک بار در خانه پدری دور هم جمع می شویم . پدرم حدود نود سال و مادرم حدود هشتاد سال دارند . معمولا در تاریخ تولد آنها و یا سالگرد ازدواجشان در آنجا جمع می شویم .
آنها یازده نوه دارند که من بیشترین آنها را دارم یعنی چهار تا .
خانم ولوری تفریح شما در سریلانکا چه بود ؟
ما در زمان مدرسه مسیحی بودیم مدیر ما یک خواهر روحانی بود به همین خاطر مذهبی بار آمدیم و در برنامه های مدرسه شرکت می کردیم , مثل تئاتر و کمک به فقیر ها .
رابطه با خانوادتان چگونه بود؟
خوب بود چون ما در کشورمان با مسلمانان خیلی رابطه داشتیم . من از بچگی به مادرم می گفتم اومّا ! همه می گفتند مگر این بچه مسلمان هست ؟ این ادامه داشت تا ۱۳ سالگی آنجا متوجه شدم که بقیه مادرشان را چیز دیگری صدا می کنند .
خانم ولوری آدامز دین شما چی بود ؟
من کاتولیک بودم . البته مردم سریلانکا بودایی اند , هندو , مسیحی و مسلمانان در رتبه های بعدی هستند.
سریلانکا را به چه چیز می شناسند ؟
با چای سیلان و توریستی بودنش . مردم آنها نیز مثل ایران خیلی مهمان نوازند .
کجای سریلانکا خیلی خاطره دارید؟
جای بخصوصی ندارم اما بیشتر با خانواده بودیم . ما زیاد دریا نمی رویم .
تفریح ما در مسیحیت کمک به فقرا بود
خانم ولوری آدامز قصه مسلمان شدن شما چیست ؟
ازدواج باعث شد که من مسلمان شوم . درست است که ما در آنجا با مسلمانان زندگی می کردیم و از رمضان و روزه و حجاب آنان باخبر بودیم اما از نماز چیزی نمی دانستم البته اذان را شنیده بودم . زمانی که به اینجا آمدم …. بگذارید از اینجا شروع کنم . اولین باری که همسرم را دیدم , احساس کردم می توانم به او تکیه دهم .قبل از اینکه به ایران بیایم هیچ برنامه ای نداشتم فقط می خواستم از کشورم خارج شوم .از ایران هیچ اطلاعی نداشتم . قبلش می خواستم بروم کانادا تا اینکه چندتا دوست از ایران برگشتند و برای ما تعریف کردند که ایران مردم مهربانی دارد . با خودم گفتم شاید برای من آمدن به اینجا راحت تر باشد بنابراین با یک ویزای سه ماهه توریستی به ایران آمدم ولی در اینجا شروع کردم به کار کردن . قبل از انقلاب بود , کاری پیدا کرده بودم حدود یک ماه گذشته بود که به کلیسای آن منطقه رفتم , کلیسای حضرت مریم (س) بود . خیلی خوشحال شده بودم که یک کلیسا در ایران پیدا کردم . از حضرت مریم (ع) صادقانه خواستم که باید در اینجا چه کار کنم برگردم یا بمانم ؟ یک راهی به من نشان بده . همان ایام بود که همسرم را پیدا کردم و ماندگار شدم .
بلافاصله که از کلیسا آمدید , همسرتان را پیدا کردید ؟
بله حضرت مریم (س) همیشه به من کمک می کردند . بعد از مسلمان شدنم نیز همسر گفت می خواهی اسمت را مریم بگذاریم؟ من خیلی خوشحال شدم و قبول کردم .
خانم مریم آدامز بعد چه اتفاقی افتاد ؟
ایشان خانواده خودش را به من معرفی کرد . مادر و زن دایی ایشان با چادر بودند اما من بی حجاب بودم , آنها هیچی به من نگفتند . برای مسلمان شدن باید می رفتم قم . یک چادر به من دادند ولی دائم از سرم می افتاد . در قم چند کتاب هدیه گرفتم که یکی از آنها آموزش نماز به زبان انگلیسی بود .
به همین راحتی مسلمان شدید ؟
چون یک مرد مسلمان خوب بود که نه مشروب می خورد و نه سیگار می کشید . من هیچ وقت نمی خواستم چنین شوهری داشته باشم بنابراین قبول کردم و مسلمان شدم .
خانم آدامز برخورد خانواده با شما چه بود ؟
پدرم گفت اگر تو دوست داری , باشد اما مادرم گفت باید مثل آنها بشوی . در آن زمان خواهرم نیز یک خواستگار مسلمان داشت که اهل سریلانکا بود اما آنها می گفتند این خوب نیست چون مسلمانان چهارتا زن می گیرند . من گفتم نه اگر مرد خوبی هست ازدواج کن . او نیز ازدواج کرد و مسلمان شد .
جنگ شروع شده بود و همه جا بمباران می شد من یک بچه کوچک چهار ماهه داشتم . با خودم گفتم من چه هستم ؟ نه مسیحی که هرهفته بروم کلیسا و نه مسلمان ! اگر بمیرم باید چه کنم ؟ یادم از کتاب نماز آمد , ملحفه تخت را برداشتم و شروع کردم از روی کتاب نماز خواندن .
یعنی شما بلافاصله نماز خوان نشدید ؟
دو سال بعد از مسلمان شدنم طول کشید که به خودم بیایم و علت آن جنگ بود .
مریم خانم شوهرتان در این دوسال تلاشی نکردند ؟
دایی شوهرم می گفت بگذار فارسی یاد بگیرد , نماز نیز یاد خواهد گرفت .
وقتی ازدواج کردم تصمیم گرفتم با هر سختی ادامه دهم که همینگونه هم شد .
خانم ولوری آدامز از شخصیت های اسلامی چه کسی توجه شما را بیشتر جذب کرده ؟
در زمان مسیحیتم از حضرت آدم (ع) تا حضرت عیسی (ع) را در مدرسه مطالعه کردم . بعد از اسلام تا پیامبر (ص) نیز آمدم تا کامل شوم . شخصیت پیامبر (ص) خیلی مهربان است و برای ایشان همه چیز یکسان و مساوی است . سیاه و سفید مخصوصا در مکّه . اما در مسیحیت اینگونه نیست . آنهایی که پولدارند جلو می نشینند حتی اسمشان روی صندلی نوشته شده است و فقیران گاهی روی زمین می نشینند . رفتار پیامبر (ص) با همسرانش نیز خیلی برای من الگو بود . رفتار ایشان با حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) نیز زیبا بود .
خانم آدامز اگر مسئله ای برای شما پیش آید , چه کسی را صدا می زنید ؟
یا علی (ع) و یا حسین (ع) . تازه گی کربلا بودم , احساس عجیبی داشتم و برایم خیلی جالب بود
خانم ولوری آدامز چه زمانی به ایران آمدید ؟
من کمی قبل از انقلاب , به ایران آمدم . حدود ۳۷ سال پیش .
ذهنیت شما از ایران چه بود ؟
فقط در مدرسه راجع به ایران خوانده بودم .فرش و آثار دستی پرشیا .
بعد از دیدن , فکری که راجع به ایران داشتم خیلی فرق کرد .
شما از جنگ هم یادتان هست؟
بله همسرم من ایرانی است . خواهرم و مادرم بارها گفتند بیا اینجا اما من سه تا فرزند داشتم و گفتم نه , نمی توانم بیایم .
من اولین بار برف را در ایران دیدم . یادم هست زمانی که برف دیدم خیلی ذوق زده شدم و جیغ کشیدم .ما فقط یک فصل داریم و چهار فصل را در ایران تجربه کردم و سرما برایم خیلی سخت بود .
خانم ولوری کجا های ایران رفتید ؟
مشهد , شمال و قم
اولین زیارت امام رضا (ع) خاطرتان هست ؟
بله خیلی وقت پیش بود حدود سی سال ! قبلا مسجد دیده بودم اما آنجا چیز دیگری بود , خیلی فرق می کرد و جذابیّت زیادی داشت .
جوان دنبال حقیقت است تا آرام بگیرد .
خانم ولوری آدامز از زندگی در ایران راضی هستید ؟
بله . خیلی . دوستان زیادی دارم . من فرهنگ سریلانکا را اصلاً در خانواده ام نیاوردم مثلاً غذا هایمان همه ایرانی است البته گاهی غذا را تند می کنم . بچه ها ماکارونی من را به خاطر سُس تندش خیلی دوست دارند .
بعد از ۳۷ سال یک خانم ایرانی شدید یا هنوز سریلانکایی هستید ؟
هر کسی رگ و ریشه اش باقی است اما خیلی سعی کردم همه چیز را از ایرانی ها یاد بگیرم از غذا گرفته تا فرهنگ . قرمه سبزی , فسنجون و قیمه بلدم .
خانم آدامز دوست ایرانی دارید ؟
بلی زیاد , ایرانی ها خیلی با محبت اند . اگر بخواهم بگویم چرا اینجا مانده ام , فقط به خاطر محبت مردم بود .
فرزندانتان ازدواج کردند ؟
بله . سه تا . دو تا پسر و یک دوختر ازدواج کردند اما پسر آخرم دانشگاه می رود . دو تا نیز نوده دارم . امیر علی و عرشیا . خیلی دوست داشتنی هستند از پسرم بیشتر دوستشان دارم .
خانم ولوری آدامز برای مسلمان شدن , دلهره و تشویشی نداشتید ؟
نه ! هیچ چیزی نداشتم . آن وقت هنوز انقلاب نشده بود و بعضی از زنها مثل من بودند . یک بار به کشورم رفتم و برگشتم و هنوز بی حجاب بودم . البته بیرون از خانه نمی آمدم چون بچه دار شده بودم تا اینکه جنگ شروع شد . از کوچه ما هشت نفر شهید شدند خانم های محل خیلی با من مهربان بودند و همین باعث ماندگاری من در ایران شدند .
این حجاب برای شما که از یک مذهب و کشور دیگری آمده , سخت نبود ؟
من اول از روسری شروع کردم .این سخن همیشه در گوشم بود که آنچه زن مسلمان را متمایز می کند حجاب است . من با مانتو بیرون می رفتم اما شوهرم خیلی دوست داشت که من چادر بپوشم . حتی یک روز یک چادری را نشان داد و گفت ببین چقدر زیبا است ؟ من گفتم چادر ؟! اصلا فکرش را نمی کنم . تا اینکه فرزند دوم من به دنیا آمد . و من گفتم بهتر است که با چادر بیرون برم .آنها یک چادر برایم دوختند و من پوشیدم و احساس راحتی کردم .
خانم آدامز برای من غیر قابل باور است که در اولین تجربه , احساس راحتی بکنید ؟ این یک محدودیت است .
برای یک تازه مسلمان سخت بود و سخت است . اما چادر یک حجاب سنتی ایران است , وقتی من خارج از کشور می روم همه گونه تیپی هست ولی اگر یک نفر شما را از دور ببیند متوجه می شود که مسلمان هستید و برای سلام و احوال پرسی نزدیک می آید . مسلمان یعنی حجاب و من این را خوب فهمیدم . حجاب به من شخصیت و سر بلندی داد .
منبع: با مومنان