تاریخ انتشار :

حجاب

شهدا مسیر زندگی ام را عوض کردند…

باحجاب برگشتم خونه، همه فکر کردن جوّگیر شدم، اما زمان می گذشت و مقیدتر می شدم

 

(داستان زیر داستانی واقعی ای است که یکی از اعضا سایت رهیافته برای کانال این سایت ارسال کرده اند- رهیافتگان از داستانها و تجربیات اعضا خود استقبال می کند)

به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان) خانواده ام نسبتا مرفه بود برای همین هم هر چه میخواستم سریع برایم فراهم می شد.
مثل اکثر نوجوانها، تمام نوجوانی ام
را صرف این کردم که خوش تیپ و خاص باشم، تنها آروزیم، زندگی در آمریکا بود، به نظرم در ایران دست و پایم بسته بود و نمیتوانستم آزادانه زندگی کنم با اینکه آزاد می گشتم ولی فقط می خواستم زودتر به کشور آروزهام بروم.

تااینکه با قبولی در دانشگاه زندگیم تغییر کرد..
موقع ثبت نام با دختری با حجاب و بسیجی آشنا شدم و بعد از مدتی نمی دانم چرا با اتفاق او وارد اتاق بسیج شده و برای راهیان نور ثبت نام کردم.

فکر کردم میخواهم به یک مسافرت تفریحی و برای خوشگذارنی با بچه های دیگر بروم، پس چمدانم را پر کردم از لباس، مانتو، روسری های گرانقیمت و شیک و البته لوازم آرایشی.

اول سفر هیچی نمی فهمیدم، اصلا اختیارم دست خودم نبود، انگار یک نیرویی من را حرکت می داد، ما را بردند به دوکوهه؛ خدایا چرا اینجوری شدم، چقدر از خودم بدم اومده، چقدر سنگینیه بار گناه رو روی دوشم احساس می کنم!
راوی یکی از مناطق از شهیدهمت می گفت و من با خودم می گفتم؛ چقدر این مرد رو می‌شناسم، انگار با لبخند داره نگاهم می کنه، اصلا مثل اینه منتظره برم به سمتش تا دستم رو بگیره…
خجالت می کشیدم از اینکه با این لباسها اومدم مهمونیه شهدا!

وقت برگشت بود، بیشترین لباسی که استفاده کرده بودم، چادر و ساق دست و چفیه ای بود که به ما داده بودن!

باحجاب برگشتم خونه، همه فکر کردن جوّگیر شدم، اما زمان می گذشت و مقیدتر می شدم تا اینکه از بسیجی های فعال دانشگاه شدم و اینقدر در فعالیتهایم مصمم و محکم بودم که به عنوان فرمانده بسیج دانشگاه انتخابم کردن.
تشنه ی دانستن بودم و میخاستم تمام دخترانی که مثل من در گذشته، از خیلی چیزها بی خبر بودن؛ را آگاه کنم، رنگ و بوی اتاق منی که عشق آمریکا داشتم، دیگه بوی جبهه و کربلا گرفته بود، از بس عکس شهید، چفیه، پلاک و … زده بودم به در و دیوارش؛ الان هم فقط عشقم رفتن به کربلاست.

همیشه از خدا میخواستم که هر جایی خودش دوست داره من را همان جا ببره، تا اینکه با یک طلبه ازدواج کردم و خدا ساکن شهر مقدس قمم کرد.
بعد از مدتی هم در رشته مذاهب فقهی؛ کارشناسی ارشدم را گرفتم.
الان شبهای جمکران و حرم خانم حضرت معصومه را با هیچ چیزی عوض نمی کنم.

ویراستاری از گروه تحقیقات سایت رهیافته وابسته به انجمن شهید ادواردو آنیلی

گروه تحقیقات انجمن ادواردو واحد خاطرات

اشتراک گذاری :


آخرین اخبار