تاریخ انتشار :

آن‌موقع مسلمان نبودم

روایت دختر یوگسلاویایی از یک سنت اسلامی در سودان

«زوِزدانا راشکوویچ» خواهری تازه‌مسلمان است که از خاطرات آشنایی‌اش با ماه مبارک رمضان می‌گوید.

به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان )، مترجم احمد عبداله‌زاده مهنه/  آشنایی من با ماه رمضان خیلی زود شروع شد. دوازده‌ساله بودم که با ناپدری سودانی و مادرم به «خارطوم» نقل‌مکان کردیم. سوای احساس غربت و دل‌تنگی برای بستگانم در یوگسلاوی سابق، باید با خانوادۀ مسلمان ناپدری و جمعیت غالب مسلمان سودان خو می‌گرفتم.

اوایل در محله‌ای فقیرنشین با خانوادۀ ناپدری‌ام زندگی می‌کردیم. در خیابان‌های خاکی میان خانه‌های خشتی فرسوده، با ماه رمضان آشنا شدم. این موجود غریب و درعین‌حال دلربا، مثل گلبرگ‌های یاس خودنمایی می‌کرد. من بچه بودم و راحت تحت‌تأثیر قرار می‌گرفتم، بنابراین خیلی زود با آیین‌های دینی خویشان جدید مسلمانم مأنوس شدم و کم‌کم چنان با ماه رمضان انس گرفتم که برای رسیدن افطار لحظه‌شماری می‌کردم.

در طول روز، سکوت و سستی بر محله حاکم می‌شد. مردم در خانه‌هایشان پناه می‌گرفتند و برای فرار از گرما، کف حیاط‌های خاکی‌شان آب می‌پاشیدند و گاهی ملحفه‌های نمدار روی خودشان می‌کشیدند.

یک ساعتی قبل از افطار، صدای ترق‌وتوروق از آشپزخانه‌هایی بلند می‌شد که در طول روز بلااستفاده مانده بودند. مادربزرگ‌ها روی اجاق‌های ذغال‌سنگی نان می‌پختند، مگس‌ها را می‌کشتند و به اعضای کوچک‌تر خانواده دستور می‌دادند، و بعضی بچه‌ها را هم به مأموریت خرید یک قالب پنیر می‌فرستادند. لوبیایی‌که خوب در روغن کنجد می‌خوابانند و با نان می‌خورند، یکی از اجزای اصلی افطار همۀ سودانی‌ها بود. بعد نوبت آماده‌کردن انواع‌واقسام نوشیدنی‌ها می‌رسید. لیموناد تازه، آب‌انبه و آب‌گواوا (میوه‌ای گرمسیری) صف رنگینی تشکیل می‌دادند و بعد از آن نوبت معجون منحصربه‌فرد سودان موسوم به «آبره» بود.

نزدیک اذان مغرب، جنب‌وجوش آماده‌کردن افطاری به اوج خود می‌رسید. هر خانواده غذای خود را در مجمعه‌ای می‌چید که همه دور آن می‌نشستند و با هم روزه‌شان را باز می‌کردند. دست آخر، با طنین‌انداز شدن صدای قرآن در شهر، آسمان زیر آواز می‌زد و مؤمنان روزه‌دار را سرشار از آرامش و شکرگزاری می‌کرد.

اول خرما و گاهی چند جرعه آب یا آب‌میوه می‌خوردند. بعد روی حصیری که در حیاط خاکی پهن شده بود، نماز می‌خواندند. بزرگ خاندان، معمولاً پدربزرگ یا در نبودِ او پدر، عمو یا پسر بزرگ‌تر، در نماز جلو می‌ایستاد. پشت سر او صف مردان و پسرها و پشت سر آن‌ها زنان و دخترها می‌ایستادند. بار دیگر، در خیابان‌های خارطوم، خانه‌ها و حتی در میان درختان صف‌کشیده در کنارۀ رود نیل سکوت حکم‌فرما می‌شد. یادم می‌آید که حتی پرنده‌ها ساکت می‌شدند و حس آرامشی عجیب همه را در بر می‌گرفت. مسلمانان در سکوت شکرگزاری می‌کردند، با تواضع به رکوع می‌رفتند و در پایان نماز، همه با هم دست بر زانو می‌زدند.

بعد از این آخرین پرهیز، بلند می‌شدند و به‌سراغ سفره می‌رفتند. حتی بچه‌ها روزه می‌گرفتند و بدین‌ترتیب، کشف جدید خود را از تقوا به نمایش می‌گذاشتند و با شادمانی به‌سوی بلوغ قدم برمی‌داشتند. بچه‌ها با شوروشوق، به‌سراغ خوراکی‌های خوشمزه می‌رفتند، چون مادرها و مادربزرگ‌ها در ماه رمضان بیشتر مایه می‌گذاشتند و غذاهای خاصی تهیه می‌کردند. سمبوسه‌های پنیر یا گوشت با فلافل روی سینی تکان می‌خوردند. پودینگ ذرت را هم با بامیۀ خشک و تاس‌کباب سر سفره می‌آوردند. دسر هم ژله‌های رنگینی بود که روی بیسکویت یا تکه‌های موز قرار می‌گرفت. گاهی در افطاری‌ها رشتۀ شیرین یا پودینگ برنج هم دیده می‌شد.

تا جایی‌که یادم هست، ماه رمضان آن سال در سودان شاهد پای‌بندی همراه با تواضع و بدون‌تردید به دین بودم. سریال‌هایی به زبان عربی تماشا می‌کردم که تاریخ اسلام و زندگی حضرت محمد(ص) را بازگو می‌کرد. در این سریال‌ها شخصیت‌هایی دلیر و مؤمن می‌دیدم که تکان‌خوردن لباس‌های بلندشان در باد و چهارنعل اسب‌هایشان در پس‌زمینۀ غروب خورشید بسیار باعظمت به چشمم می‌آمد و حتی آن‌موقع که مسلمان نبودم هم، تماشای این صحنه‌ها دلم را تکان می‌داد.

اشتراک گذاری :


آخرین اخبار