تاریخ انتشار :

زینب کارین

داشتن الگوهای صحیح خود نعمت بزرگی است

خیلی دلم می خواست به همه بگویم، که شما بایستی به زندگی در یک کشور اسلامی افتخار کنید و از این همه آزادی و احترامی که به عنوان زن در اینجا از آن بهره می برید خوشحال باشید و این مسأله را نبایستی عادی تلقی کرد و به عنوان یک مسأله معمولی دید این مسأله کمی نیست و آنچه که از غرب شنیده می شود شعاری بیش نیست.

 

images

 

 

به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان )،پناهندگان و وهابیون از یک سو، و رفتارهای عده ای از خواهران و برادران حزب اللهی از سوی دیگر، انگیزه ای می شود تا علی رغم توصیه های چند تن از دوستانش مبنی بر منصرف گشتن از سفر به ایران، «زینب کارین» خواهر آلمانی الاصل مسلمان از مونستر (Munster) کوله بار سفر خویش را بر دوش گیرد و تنهایی به امید دیدن حقایق و لمس واقعیات برای ۱۰ روز به ایران بیاید.

 

خوش آمدگویی به ایشان از او می خواهیم تا قبل از هر چیز کمی از خودش برایمان صحبت کند.

اهل مونستر آلمان Munster، مدت ۱۰ سال است که به دین مبین اسلام مشرف شده ام و از آن پس نام زینب را برای خود برگزیدم. من از همان دوران کودکی علاقه خاصی به خالق هستی داشتم، بسیاری از اوقات به او فکر می کردم و ارتباط عجیبی بین خود و خدای خویش احساس می کردم و به همین سبب نیز از همان دوران در یک سری از مسایل با هم سنهای خود فرق داشتم و خیلی از کارهای آنان را من انجام نمی دادم. به طور مثال در مدارس ما شنا امری اجباری است و من همیشه شرم داشتم از اینکه با همکلاسی هایم به شنا بروم و از اینکه پسران کلاس مرا ببینند خجالت می کشیدم و به همین سبب همیشه عذری می تراشیدم که معلم مرا از رفتن به شنا معاف کند. به مرور که بزرگتر شدم، دریافتم که تصویر خدای کشیش و کلاس دینی با آن تصویری که من از خدا برای خود داشتم، کاملاً فرق می کند و بدین ترتیب اولین سؤالها در ذهنم شروع به رشد کرد تا سن ۱۳ سالگی که به این نتیجه رسیدم تصویر خدای کلیسا یعنی تثلیث، کاملاً برایم غیر قابل

تحمل است و هر روز کلاسها برایم مشکل تر می شد و این امر باعث شد تا تصویر من از خدایم به کلی خراب شود و تا سن ۱۵ سالگی که با اصرار خانواده مجبور به شرکت در کلاسهای دینی بودم، دیگر کاملاً ایمان خود را از دست دادم. در این حال از لحاظ روحی چنان بهم ریخته و خراب بودم که به والدینم گفتم، من این مذهب را نمی خواهم. تثلیث و پرستش مسیح، دو تا از مهمترین نکاتی است که باعث می شود تا مردم به اسلام روی بیاورند. به هر ترتیب والدینم که از حرف من شوکه شده بودند از من خواهش کردند تا به خاطر آنها و فامیل در جشن پایانی کلاس دینی و مراسم مذهبی قبول دین مسیحیت (Konfirmation) شرکت کنم و من علی رغم میل باطنی ام به خاطر آنها در مراسم شرکت کردم. اما هنگامی که کشیش طی دعایی که خوانده می شد و ما می بایستی با تکرار دعا و موافقت خویش مسیحیت را به طور علنی به عنوان مذهب خود اعلام کنیم را خواند، سکوت کردم و به علت آنکه این مراسم به صورت سرود انجام می شود کسی متوجه سکوت من نشد.

من در دوران تحصیل همکلاسی ایی از کشور ترکیه داشتم که با آنها رفت و آمد داشتم، البته همیشه فکر می کردم که مسلمانها خدای دیگری دارند تا اینکه درست در همان زمان بحران روحی من، دوستم کتاب توجیبی کوچکی در باره اصول دین اسلام به من هدیه کرد. با کنجکاوی شروع به خواندن آن کردم و وقتی به موضوع وحدانیت خدا رسیدم، با ولع خاصی مطالب را می خواندم. بلی این همان تصویری بود که من همیشه از خداوند بزرگ در ذهن خود داشتم و این برایم خیلی جالب بود. همچنین داستان پیامبران از آدم تا مسیح، اعتقاد مسلمانان به تمامی آنها نیز جذبه خاصی برایم داشت. بدین ترتیب بلافاصله بعد از خواندن این کتاب به پدر و مادر خود اعلام کردم که از کلیسا خارج خواهم شد. زیرا من قلبا به آن ایمان نداشتم و اینکه فقط بر روی کاغذاسم من مسیحی باشد و در دل آن را قبول نداشته باشم را یک حالت دورویی می دیدم، اما پدرم خیلی ناراحت بود که در این حالت اگر من بمیرم هیچ کجا مرا دفن نخواهند کرد و سعی می کرد مرا از این کار منع کند و حداقل بر روی کاغذ بایستی مسیحی می ماندم. اما من مایل به این کار نبودم. از کلیسا خارج شده و تا سن ۱۸ سالگی شروع به مطالعه راجع به اسلام کردم. هر چه بیشتر مطالعه می کردم، بیشتر آن را با روحیات خویش هماهنگ می دیدم. خیلی دلم می خواست از جایی شروع به اعمال مذهبی دین اسلام کنم، اما نمی دانستم چگونه و از کجا باید شروع کنم. هنگامی که ماه رمضان فرا رسید تصمیم گرفتم با روزه گرفتن اولین قدم را بردارم. ابتدا فکر می کردم برایم مشکل باشد، اما قدرت عجیبی در من به وجود آمده بود و بدون هیچ گونه ناراحتی با توجه به اینکه شاغل بودم، همراه همان خانواده ترک و در جمع آنها روزها را پشت سر گذاشتم. البته طبیعتا در اثر ارتباط با این دوستان مسلمان، تنها از راه دیدن، یک سری مسایل را یاد می گرفتم.

در روزهای ماه رمضان احساس همبستگی و اتحاد بین مسلمانان شدیدا مرا مجذوب خود کرده بود و من نیز همین احساس را داشتم. از طرفی از اینکه می توانستم عبادت کنم و خود را به خدایم نزدیک کنم خیلی احساس شعف می کردم و حتی گرمای تابستان را حس نمی کردم. یکی از دوستان مسلمان به من گفت: تو که هنوز مسلمان نیستی و این روزه تو قبول نیست، اما من کاملاً مطمئن بودم که روزه من مورد قبول خداوند واقع شده است، زیرا من آن را با تمام وجود احساس می کردم. ارتباط با خانواده های مسلمان سنّتی و عدم اطلاعات کافی و جوابهای صحیح آنها باعث می شد که من خود در صدد فلسفه صحیح اعمال مذهبی برآیم و به طور مثال یک بار از خانمی پرسیدم که چرا روسری به سر می کند، او جواب داد اگر آدم بخواهد یک مسلمان خوب باشد بایستی این کار را انجام دهد. طبیعی بود که این جواب قانع کننده ای برای من نبود، در نتیجه سعی می کردم با مطالعه کتب مختلف پی به فلسفه آن ببرم و من خود به فلسفه حجاب پی بردم. حجاب را امنیت دیدم، که در نتیجه آن زن از آزادی بیشتری جهت حضور اجتماعی برخوردار است و می تواند فعالیتهای اجتماعی خود را براحتی انجام دهد بدون آنکه ارزشهای ظاهری نقشی داشته باشند و من این احساس امنیت و ارزش و احترامی که در نتیجه حجاب به زن می رسد را کاملاً در محل کار خویش در دانشگاه لمس می کنم و هر روز شاهد این هستم که چگونه خصوصا زنان در زیر فشار دستیابی به ظاهر آراسته زجر می کشند و چگونه از طریق نشریات به آنان گفته می شود که شما بایستی این طور و آن طور لباس بپوشید،

چنین و چنان آرایش کنید. خلاصه تأکیدها برای ظاهری زیبا و دلربا باعث فشارهای بسیار زیادی شده است که صرف نظر از هزینه ای که بایستی در این راه صرف شود، از نظر روحی هیچ گونه امنیتی وجود ندارد و غیر مستقیم اگر حتی کسانی مخالف این مسیر باشند، به طرف آن کشیده می شوند، زیرا در غیر این صورت منزوی و طرد خواهد شد. البته برای من این جریان مدپرستی خیلی ثقیل بود و همیشه در صدد بودم تا خود را از بند این زنجیر رها کنم، اگر چه تا سن ۲۰ سالگی، به خاطر همان مسایلی که گفتم، من نیز مجبور به پیروی از این جبر جامعه بودم و به همین خاطر احساس بسیار بدی داشتم.

بالاخره تمامی این مسایل از جمله دلایلی بودند که باعث شد تا من تصمیم خود را بگیرم و رسما در سن ۲۰ سالگی مسلمان شوم و مذهب اسلام را انتخاب کنم. البته با اسلام آوردن اگر چه یک سری از مشکلات روحی و خلاءهای درونی ام برطرف شد، اما مشکلات دیگری به سویم سرازیر شدند که تنها در سایه ایمان و نیرویی که از طریق اسلام به دست آورده بودم، توانستم در مقابل آنها مقاومت کنم، مقاومتی که از روی عشق بود و هیچ گونه فشار و سختی برایم نداشت. اولین مشکل برخورد خانواده ام با این جریان بود که خوب طبیعی است چندان آسان هم نبود. پدرم اول فکر می کرد اسلام آوردن من نتیجه تحولات و تغییراتی است که جوانان در این سنین دچار آن می شوند. وقتی دید که من در تصمیمم راسخ هستم، چند بار جواب داد: تو نمی توانی این کار را بکنی! با توجه به آشنایی که با روحیات او داشتم سعی کردم با او بحث نکنم و فقط به آرامی و خونسردی به او گفتم: من تصمیمم را گرفته ام و فردا برای گفتن شهادتین به مسجد خواهم رفت. در جمع همان خانواده تُرک، در مسجد شهادتین را گفتم و در آن هنگام این احساس را داشتم که دوباره متولد شده ام. چند تن از خانمهای ترک به من تبریک گفتند که ترک شده ام!! و من کاملاً شوکه شده بودم که یعنی چه، مگر اسلام مختص یک گروه است و از این همه نادانی آنان خیلی عصبانی شده بودم.

من احتیاج داشتم با کسانی دوستی کنم که آنان نیز موقعیت مشابه مرا داشتند، یعنی کسانی که تازه اسلام آورده باشند و مسلمان به دنیا نیامده بودند و در عین حال عامل به مسایل مذهبی باشند. لذا در جستجوی پیدا کردن چنین گروهی برآمدم. این گروه از «زنان مسلمان آلمانی زبان» در رابطه با خیلی از مسایل مذهبی مرا یاری دادند بویژه اینکه چگونه حجاب را شروع کنم و چگونه با مشکلات ناشی از این امر، اعم از در خانه و اجتماع بایستی کنار بیایم. من از برخورد مردم می ترسیدم، زیرا تبلیغات منفی در مورد حجاب آن قدر زیاد بود و چنان تصویر منفی از زنان محجبه، توسط نشریات ارائه می شد، که شروع را برای افرادی مثل ما برای اولین بار مشکل می کند و ما خیلی جالب شروع کردیم؛ به این ترتیب که خواهرها پیشنهاد کردند در یک روز همگی آنها به محل زندگی ما خواهند آمد و بعد همگی با روسری در خیابان ظاهر می شویم، تا مردم عادت کنند. چند روز این کار را کردیم و واقعا مردم دیگر می دانستند از این به بعد من را به این صورت خواهند دید. من حجاب را به منزله پیشرفتی در زندگی ام می دیدم، که در نتیجه آن همان طور که قبلاً گفتم، بسیاری از مشکلاتم حل شد و آزادی بیشتری برای فعالیت اجتماعی به من می داد اما اطرافیانم آن را به عنوان عقب گردی می دیدند، قدمی به قرون وسطی و اسارت و از دست دادن آزادی؛ که البته تمامی اینها در اثر سیل عظیم تبلیغات منفی در خصوص مسأله حجاب زن مسلمان است.

برخلاف شعارهایی که در مورد آزادی و دموکراسی در غرب داده می شود، ما به عنوان آلمانی، اروپایی و یا غربیان مسلمان، کاملاً درکشورهای خود تحت فشار قرار داریم، از قبیل به دست آوردن شغل مناسب و مکان مناسب برای زندگی؛ به غیر از توهینهایی که در جامعه مجبور به تحمل آن هستیم. به طور مثال شغلی که من الان در دانشگاه دارم، از قبل مسلمان شدنم بوده است، البته روزی که به رئیس بخش گفتم، من از فردا با روسری به سر کار خواهم آمد، برخورد بدی نداشت، ولی اگر قرار بود با روسری تقاضای کار کنم، به طور قطع جواب منفی بود. در خود دانشگاه نیز برخوردهای مردم خیلی تحقیرآمیز است و طوری وانمود می کنند که گویی من اصلاً وجود ندارم، چون معتقد هستند کسی که روسری به سر دارد مطمئنا معلوماتی ندارد!! یک روز توی غذاخوری دانشگاه، یکی از آقایان تا من را دید، خطاب به دوستانش گفت: دیگر مستخدمها هم توی این رستوران غذا می خورند. دلم خیلی گرفت و بغض گلویم را گرفته بود، اما از طرفی به خاطر قدرتی که به واسطه ایمان به دست آورده بودم خیلی خوشحال بودم، چون در گذشته تحمل این گونه مسایل را اصلاً نداشتم.

در اثر ارتباط با مسجد مونیخ به سفر حج رفتم. آنها برای تازه مسلمانان تورهایی ترتیب داده اند که هزینه کل سفر فقط ۵۰۰ مارک است. احساس وصف نشدنی است و من از اینکه متعلق به این جمع بودم احساس شعف عجیبی می کردم. در همین اوان از طریق دوستان آلمانی با شوهرم آشنا شدم. او از اریتره بود و من فکر می کردم در کنار او مشکلاتم حل خواهد شد و ما زندگی اسلامی خواهیم داشت. اما افسوس که فرهنگ و سنتهای غلط که به نام مذهب در اکثر مسلمانان است، باعث مشکلات زیادی در زندگی ما شد. او تمام سنتهای آفریقایی راجع به زنان را قبول داشت و آنها را اسلامی می دانست و ما مرتب سر این مسایل مشاجره داشتیم.

او هیچ حقی برای من قائل نبود و من اجازه نداشتم حتی با برادرخودم ارتباط داشته باشم و دیدن کلیه فامیل و دوستان من ممنوع شده بود و من حق داشتم تنها با کسی که او می گوید رفت و آمد کنم و یک بار که یکی از دوستان به دیدن من آمده بود، او را به ایستگاه اتوبوس رساندم، اتوبوس رفته بود و من دوستم را تا خانه اش رساندم و شاید یک ربع تأخیر داشتم. به محض پارک کردن ماشین، گلدانی از بالا به طرفم پرت کرد و به طرفم آمد، مرا زیر ضرب و شتم گرفت و مرا همانند حیوانی روی زمین می کشید. این ماجرا چنان مرا از درون شکست که اگر قدرت نیروی ایمان نبود، به طور قطع از پای درمی آمدم.

اصلاً نمی توانستم تصورش را بکنم که در زندگی اسلامی ام چنین رفتاری را ببینم، البته من ایمان داشتم که این ضعف از او است و نه از اسلام. و به همین علت از او جدا شدم. مشکلات دوفرهنگی بودن و پای بندی یک عده از مسلمانان به فرهنگهای غلط خودشان، برای افرادی مثل ما که اسلام را با تحقیق پذیرفته ایم بسیار مشکل زا است، خصوصا در یک زندگی مشترک. هدفم از طرح این مسأله مشکلاتی است که ما بایستی با آن دست و پنجه نرم کنیم، از یکسو مشکلات اجتماعی، همزمان تحمل مشکلات خانوادگی و از سوی دیگر اگر کسی مثل من به شخصی برخورد کند که بیش از آداب اسلامی به آداب قومی خود متمسک باشد، غیر قابل تحمل است. برای همین، یک سری از این ازدواجها به جدایی می کشد. امیدوارم روزی فرا رسد که مسلمانان حقیقت اسلام را پیاده کنند و در زندگی فردی خودشان نیز زنجیرهای فرهنگ و آداب و رسوم سنتی و قومی غلط را بتوانند پاره کنند.

همان طوری که شما نیز اشاره کردید

متأسفانه درصد جدایی ازدواجهای دوفرهنگی بالاخص در میان مسلمانان کم نیست. و این مطلبی است که در ماهنامه «هدی Huda» (نشریه زنان آلمانی زبان مسلمان) مورد بحث قرار گرفت. باید در نظر داشت که هر مرد مسلمانی حتما یک شوهر خوب نیست و تازه مسلمانان نیز بایستی با مسأله ازدواج جدی تر برخورد کنند و بدانند برای یک زندگی، خیلی از مسایل دیگر نیز نقش دارند، البته عمده مشکلات عدم آگاهی و اشراف کامل به قوانین اسلام و پای بندی به قید و بندهایی است که نشأت گرفته از آداب و رسوم مختلف است و متأسفانه به نام مذهب انجام می گیرد.

ما هم امیدواریم که در نتیجه تربیت فرهنگ اسلامی، مسلمانان حقیقت اسلام را سرلوحه زندگی خود قرار دهند که مطمئنا از خیلی مشکلات رهایی خواهند یافت. خوب اجازه بدهید سؤال بعدی خودم را مطرح کنم. چه انگیزه ای باعث شد که به ایران سفر کنید؟ لطفا کمی در این باره توضیح دهید؟

ـ راستش همان طوری که خودتان می دانید، تبلیغات منفی راجع به انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران کمتر روزی است که صفحه نشریات و یا برنامه ای از برنامه های تلویزیونی را به خود اختصاص ندهد. از طرف دیگر، پناهندگان ایرانی و جریان سیاسی کشورهای اسلامی از قبیل عربستان که مخالف حکومت اسلامی هستند، نیز دست به دست این تبلیغات می دهند. و به این صورت است که جو بسیار مسمومی راجع به ایران اسلامی بوجود آمده است برای من همین مطلب که در ایران نظام اسلامی جمهوری وجود دارد، خیلی جالب بود و همیشه دلم می خواست از نزدیک ایران را ببینم. راستش جو اینقدر مسموم است که وقتی این تمایل را بازگو می کردم، شدیدا از طرف دوستان دیگر منع می شدم.

در جریان ارتباط با عده ای چند از اعضای «مجمع راه اسلامی»، که آنان نیز آلمانی هستند، و شرکت در سمینارهای سالانه این مجمع این تمایل در من بیشتر شد، به طوری که طی تماسهای مکرر با آنان در تصمیم خود راسخ شدم و از آنان خواهش کردم مرا در این کار یاری کنند. همان طور که گفتم دوستان دیگرم که مسلمان هم هستند، به علت اینکه تحت تأثیر تبلیغات منفی قرار دارند، مرتب سعی می کردند مرا از آمدن منصرف کنند و مرا هشدار می دادند که زنان در ایران از هیچ گونه حقی برخوردار نیستند! به ایران سفر کردن خطرناک است! و خلاصه خیلی مطالب دیگر، اما من بسیار کنجکاو شده بودم و شدیدا دلم می خواست تا خودم از نزدیک حقایق را لمس کنم و به همین خاطر از آنان خواستم تا برایم دعا کنند، زیرا که نمی توانند مرا منصرف کنند و جالب است بدانید با آن همه تبلیغات علیه موقعیت زنان در ایران، اولین چیزی که توجه مرا به خودش جلب کرد جایگاه زنان در ایران بود و من این حالت را در هیج کجای دیگر اعم از کشورهای مسلمان و غیر مسلمان تا به حال ندیده بودم. زنان در ایران از احترام خاصی برخوردار هستند و اعتماد به نفس آنان و جایگاه خانوادگی و اجتماعی آنان در طبقات مختلف بسیار مرا مجذوب کرد.

من به کشورهای اسلامی دیگر سفر کرده ام اما چنین حالتی را هیچ کجا ندیده بودم. و طی اقامت چند روزه ام این مطلب را بیشتراحساس کردم و پی بردم، چقدر اخبار کاذب و مغرضانه ای خصوصا در مورد وضعیت زنان به خورد ما داده می شود و واقعا مشکل است که از بین دریای اخبار دروغ و سیل تهمتها، حقایق را فهمیدن. و من آرزو داشتم، تمامی کسانی که مرا از سفر منع می کردند، یک بار این امکان را پیدا می کردند که به ایران سفر کنند تا خودشان از نزدیک چهره واقعی جمهوری اسلامی را ببینند. و من متأسفم که حتی مسلمانان از نفوذ این تهاجم تبلیغات در امان نیستند و آنان نیز این چهره جمهوری اسلامی را نمی شناسند.

البته طبیعتا همیشه هستند عده ای که خود در صدد کشف حقایق برمی آیند، اما متأسفانه اکثریت دنباله رو هستند و زحمتی هم به خودشان نمی دهند. برای ما پیدا کردن راه درست البته بسیار مشکل است، متأسفانه اکثر مراکز اسلامی در آلمان توسط گروههایی که مخالف جمهوری اسلامی هستند اداره می شود و طبیعی است که چهره این نظام برای بسیاری از مسلمانان اروپایی مجهول می ماند.

البته کم نیستند کسانی که با این چهره آشنا شده اند و همان طوری که شما گفتید، خودشان در صدد کشف حقایق برآمده اند و جزء طرفداران و عاشقان این نظام هستند،همانند همان خواهران و برادرانی که خودتان مثال آوردید. قطعا شما منظورتان بیشتر کسانی هستند که امکان ارتباط با طرفداران را ندارند و در نتیجه زیر نفوذ تبلیغات وهابیون قرار دارند، درست است؟

ـ بلی، همان طور است که گفتید، و من آرزو می کنم تا آنها هم این امکان را به دست آورند و بتوانند خود را از زیر نفوذ این تبلیغات آزاد کنند و به حقایق دست پیدا کنند. و قدر مسلم، من آنچه را که دیدم، با تمام وجود انتقال خواهم داد و در این راه تلاش خواهم کرد تا حداقل اطرافیان خود، اعم از همکاران دانشگاهی، دوستان و غیره را نسبت به مسائل آگاه کنم. در شهر ما دو تشکل زنان وجود دارد که من عضو هر دو گروه هستم. آنها بی صبرانه منتظر هستند تا نظرها و مشاهدات مرا بشنوند. البته یکی از این تشکلها اصلاً کاری به سیاست ندارد و به همین خاطر من کمتر با آنان رفت و آمد می کنم، اما آنچه را که دیدم حتما به آنها خواهم گفت.

این را هم اجازه بدهید اضافه کنم که برای من شخصا این سؤال نیز پیش آمد که در اینجا چرا نسبت به یک عده ایی که به قانون اسلامی احترام نمی گذارند و هر جوری دلشان می خواهد بیرون می آیند اقدامی نمی شود، چون قدر مسلم اگر این روند ادامه پیدا کند، قبح خیلی از مسائل از بین خواهد رفت و دیگر نمی شود کاری کرد. من شاهد یکسری قیافه هایی بودم که وجودشان در شأن نظام اسلامی نیست، سوای این مطلب که ضررهایی برای جامعه دارند و سلامت جامعه را به خطر می اندازند.

احساس درد شما خیلی قابل تقدیراست و ما امیدواریم که جلوی این مسائل گرفته شود و کاملاً با شما هم عقیده هستیم. حال که به این جا رسیدیم، اگر پیامی برای مردم ما خصوصا خانمها دارید، لطفا برای ما بیان کنید؟

ـ خیلی دلم می خواست به همه بگویم، که شما بایستی به زندگی در یک کشور اسلامی افتخار کنید و از این همه آزادی و احترامی که به عنوان زن در اینجا از آن بهره می برید خوشحال باشید و این مسأله را نبایستی عادی تلقی کرد و به عنوان یک مسأله معمولی دید این مسأله کمی نیست و آنچه که از غرب شنیده می شود شعاری بیش نیست. من فکر می کنم بزرگترین سعادتی که ملت ایران نصیب اش شده است، این است که در کشور آنها الگوهایی از خانواده پیامبر(ص) چون امام خمینی و حضرت آیت اللّه خامنه ای را دارند و زیر سایه آنها زندگی می کنند. داشتن الگوهای صحیح خود نعمت بزرگی است، که همه مردم این خوشبختی نصیب اشان نمی شود. از اینکه به ایران آمدم خیلی خوشحال هستم و چقدر لذتبخش است، انسان بتواند آزادانه تکالیف مذهبی اش را به جا آورد و سعادت زندگی در یک نظام اینچنینی را به دست آورد. امیدوارم بتوانم عده بیشتری را ترغیب کنم تا به ایران سفر کنند و من نیز دوباره همراهشان بیایم.

 ان شاءاللّه ، ما از هم اکنون به شمادوباره خوش آمد می گوییم و امیدواریم که به زودی شما را به همراه دیگر خواهران و برادران در ایران ملاقات کنیم. به امید دیدار

منبع: پیام زن

اشتراک گذاری :


آخرین اخبار